«قوقولی ق… » تالاپ مالوین خروسه به پشت خوابید و به آسمان نگاه کرد. – «من همیشه قبل از این که قوقولی قوقویم تموم شه از روی پرچین می افتم زمین. ولی چرا؟» جاستین، مرغه کاکلی، از بالای پرچین به او نگاه کرد و گفت: «نمی دونم» مالوین بلند شد و خودش را تکاند. گرد […]
ادامه مطلب...